زندگینامه هنری فورد
سحرگاه یکی از روزهای تابستان سال ۱۸۹۶، سکوت خیابانهای آرام دیترویت با صدای تقتق یک ماشین عجیب در هم شکست. مردی ۳۲ ساله پشت اهرمهای آن دستگاه چهارچرخ نشسته بود؛ هنری فورد نام این مکانیک جوان بود که برای نخستین بار خودروی دستساز خود را به خیابان آورده بود. آن وسیله نقلیه ابتدایی که فورد نام «چهارچرخه» روی آن گذاشته بود، شاید در نگاه رهگذران آن زمان یک کنجکاوی مکانیکی بیش نبود، اما جرقهای بود که انقلاب بزرگی را در صنعت حملونقل فردی شعلهور کرد. فورد پس از طی مسافتی کوتاه و رفع یک نقص فنی جزئی، سحرگاه پیروزمندانه به خانه بازگشت. هیچکس در آن لحظه گمان نمیکرد که این آغاز راه مردی است که به زودی جهان صنعت را متحول خواهد کرد.

هنری فورد که در خانوادهای کشاورز در میشیگان به دنیا آمده و شیفتهٔ مکانیک و ماشینآلات بزرگ شده بود، در ادامهٔ زندگی خود به یکی از تأثیرگذارترین چهرههای قرن بیستم تبدیل شد. او بنیانگذار شرکت خودروسازی فورد که در سال ۱۹۰۳ تاسیس شد، است و به خاطر پیشگامی در بهکارگیری خط تولید انبوه صنعتی برای ساخت خودروهای ارزانقیمت شهرت دارد. فورد با چشم انداز خود مبنی بر تولید خودرویی که «برای توده مردم» قابل خرید باشد، توانست اتومبیل را از کالایی لوکس برای ثروتمندان به وسیلهای در دسترس برای خانوادههای عادی تبدیل کند. تلاشهای خستگیناپذیر و نوآوریهای فنی او، از ساخت مدل T افسانهای گرفته تا پرداخت دستمزد بیسابقهٔ ۵ دلاری در روز به کارگران، استانداردهای جدیدی در صنعت و مدیریت بنا نهاد. زندگینامه هنری فورد سرشار از فراز و نشیبهایی است که در آن شور و استعداد فنی، موفقیتهای صنعتی، حواشی بحثبرانگیز و تأثیرات عمیق اجتماعی درهمآمیختهاند. در ادامه، نگاهی جامع خواهیم داشت به خانواده و سالهای کودکی فورد، مسیر رشد و شکلگیری ایدههایش، دستاوردهای کمنظیر او در دنیای خودرو، باورها و شخصیت وی و میراث ماندگاری که از خود بر جای گذاشت.
خانواده و سالهای نخستین زندگی
هنری فورد در ۳۰ جولای ۱۸۶۳ (۸ مرداد ۱۲۴۲ خورشیدی) در مزرعهای واقع در منطقهٔ «اسپرینگولز» نزدیک دیترویت در ایالت میشیگان آمریکا چشم به جهان گشود. پدرش ویلیام فورد مهاجری ایرلندیتبار بود که در دوران قحطی سیبزمینی از ایرلند به آمریکا آمده و در میشیگان کشاورزی میکرد. مادر هنری مری لیتوگت فورد، دختر خانوادهای با اصالت بلژیکی بود که در میشیگان بزرگ شده بود. خانواده فورد مجموعاً شش فرزند داشتند و هنری فرزند ارشد خانواده بود. ویلیام فورد با کار و تلاش، مزرعهای نسبتاً پررونق برای خانوادهاش فراهم کرده بود و هرچند زندگی آنان ساده و روستایی بود، اما خانواده از نظر رفاه در حد معقولی قرار داشت. هنری در چنین محیطی رشد کرد: فضایی روستایی که در آن سختکوشی و خودکفایی بخشی از زندگی روزمره بود.
از همان کودکی، علاقهٔ شدید هنری به ابزارهای مکانیکی توجه اطرافیان را به خود جلب میکرد. در ۱۲ سالگی پدر هنری یک ساعت جیبی به او هدیه داد؛ هدیهای که مسیر زندگی او را روشنتر کرد. هنری نوجوان با شوق و کنجکاوی بارها ساعت را از هم باز میکرد و دوباره مونتاژ مینمود تا بفهمد چرخدندهها و فنرهای درون آن چگونه کار میکنند. طولی نکشید که او به تعمیرکار کوچک ساعتهای همسایگان تبدیل شد و در میان اهالی به مهارت فنی شهرت پیدا کرد. بعدها پدرش نقل کرد که همسایهها هنری را « جوانی که چرخدنده در سر دارد» توصیف میکردند؛ تعبیری طنزآمیز که نشان از ذهن مکانیکی و خلاق او داشت.
هنری رابطهٔ عاطفی عمیقی با مادرش مری داشت و حضور او دلبستگی اصلی هنری به مزرعه بود. اما در سال ۱۸۷۶ وقتی هنری تنها ۱۳ سال داشت، مادرش بر اثر بیماری از دنیا رفت. این فقدان، ضربهٔ روحی بزرگی برای هنری نوجوان بود. پدرش انتظار داشت هنری پس از او عهدهدار ادارهٔ مزرعه خانوادگی شود، اما هنری که دیگر دلبستهٔ مادر نبود، هیچ علاقهای به کشاورزی نداشت. سالها بعد در شرح خاطراتش نوشت: «من هیچوقت علاقهای به مزرعه نداشتم… تنها مادری را که در آن مزرعه بود دوست داشتم». مرگ مادر انگار بند آخر پیوند هنری با زندگی یکنواخت مزرعه را گسست. او که از کودکی رویای ساختن و سرهمکردن ماشینها را در سر میپروراند، دیگر نمیخواست به زندگی کشاورزی سنتی بازگردد.
در سال ۱۸۷۹ میلادی، هنری ۱۶ ساله تصمیم سرنوشتسازی گرفت. خانه و مزرعه را ترک کرد تا در شهر به دنبال کار صنعتی برود. او با دلکندن از زمینهای زراعی پدر، راهی دیترویت شد؛ شهری که در آن زمان در حال رشد صنعتی بود و فرصتهای تازهای در خودروسازی و مهندسی جوانه میزد. هنری در دیترویت در خانه یکی از اقوام ساکن شد و با اشتیاق جستجوی کار مرتبط با ماشینآلات را آغاز کرد. نخست در کارخانهٔ کوچک شرکت ماشین کار برادران فلاور شغلی دستوپا کرد و قطعات فلزی را ماشینکاری میکرد، اما این کار را تنها چند روز ادامه داد تا اینکه اخراج شد. شکست زودهنگام او را دلسرد نکرد. طولی نکشید که پدر با استفاده از آشنایان، او را به کارآموزی در کارگاه ماشینسازی معتبری مشغول کرد.
هنری جوان مدت ۹ ماه را به عنوان شاگرد ماشینکار در کارخانه جیمز اف. فلاور و برادران در دیترویت گذراند و اصول تراشکاری و کار با ماشینهای ابزار را فرا گرفت. سپس برای دستمزد بیشتر، به شرکت دیترواِیت درایداک که در صنعت کشتیهای بخار آهنی پیشرو بود رفت و مدتی در آنجا تجربهاندوزی کرد. با این حال، درآمد این مشاغل چنان اندک بود که حتی کفاف اجارهٔ اتاق او را نمیداد؛ در نتیجه هنری شبها برای یک ساعتساز به تعمیر و تنظیف ساعت مشغول میشد تا خرج زندگیاش تأمین گردد. این سالهای سخت در شهر بزرگ، آزمونی بود برای عزم و عشق هنری به صنعت. او روزها در کارگاههای پرسروصدا بهعنوان کارگر مبتدی کار میکرد و شبها زیر نور چراغ، پیچ و مهرههای ساعتهای ظریف را تنظیم مینمود. چنین پشتکاری از نوجوانی در وجود فورد شکل گرفته بود.

پس از حدود دو سال کسب تجربه صنعتی در شهر، هنری در سال ۱۸۸۲ تصمیم گرفت موقتاً به خانه در دیربورن بازگردد و در مزرعه پدری کمک کند. البته بازگشت او به مزرعه به معنی دلکندن از ماشینها نبود؛ او در آنجا یک موتور بخار سیار وستینگهاوس برای خرمنکوبی غلات به راه انداخت و چنان در راهاندازی و تعمیر این موتور بخار چیرهدست شد که خود شرکت وستینگهاوس او را به عنوان تعمیرکار سیار ماشینهای بخار در مناطق اطراف به کار گرفت. هنری طی چند سال جوانی میان مزرعه و کار صنعتی در آمدوشد بود و هر تجربهٔ تازه عطش او را برای ساخت ماشینهای بهتر بیشتر میکرد.
تحصیلات و جوانی هنری فورد
هرچند هنری فورد تحصیلات رسمی چندانی نداشت و حتی دبیرستان را به پایان نرساند، اما او اهمیت آموزشهای کاربردی را خوب درک میکرد. در سالهای پایانی دهه ۱۸۸۰، همزمان با کار و زندگی متأهلی، فورد شبها در یک مدرسهٔ بازرگانی در شهر دیترویت نامنویسی کرد و دورههای کوتاهی در زمینهٔ حسابداری، خوشنویسی، رسم فنی و مدیریت عمومی گذراند. این آموزشها هرچند مختصر بودند، اما دید تجاری و مدیریتی او را تقویت کردند و بعدها در راهاندازی کسبوکار خودروسازی به کارش آمدند.
در آغاز سال ۱۸۸۸، هنری ۲۴ ساله با دختر ۲۲ سالهٔ همسایهشان کلارا برایانت آشنا شد؛ کسی که از همان حوالی دیربورن بود و روحیهای صبور و همراه داشت. آشنایی آنان خیلی زود به عشق انجامید و در آوریل ۱۸۸۸ هنری فورد و کلارا برایانت با یکدیگر ازدواج کردند. کلارا که زنی مهربان و با ایمان بود، در تمام طول زندگی پشتیبان اهداف و رویاهای همسرش باقی ماند. هنری در سالهای آغازین ازدواج برای امرار معاش خانواده به کشاورزی و اداره یک آسیاب کوچک روی آورد، اما شور و علاقهٔ درونیاش همچنان در کار با ماشینآلات بود. همسرش کلارا نیز با وجود سختیهای زندگی ساده روستایی، هنری را تشویق میکرد که آرزوهایش را دنبال کند. خود فورد سالها بعد همراهی و ایمان کلارا را یکی از عوامل موفقیتش دانست و او را «شریک همیشگی رؤیاهایم» نامید.
ثمره ازدواج هنری و کلارا، تنها یک فرزند بود. ادسل برایانت فورد که در ۶ نوامبر ۱۸۹۳ متولد شد. تولد ادسل همزمان شد با دورانی که هنری در اوج تلاش برای ساختن اولین موتور احتراق داخلی خود بود. بعدها گفته شد که هنری تولد فرزندش را خوشیمن دانست و امیدوار بود پسرش ادامهدهنده راه او در صنعت باشد. ادسل فورد در سالهای بعد واقعاً نیز نقش مهمی در اداره شرکت فورد ایفا کرد، اما سرنوشت او فراز و نشیبهای خودش را داشت که در ادامه خواهیم دید.

در اواخر دهه ۱۸۸۰ و اوایل دهه ۱۸۹۰، هنری فورد جوان دیگر به یک مکانیک ماهر تبدیل شده بود و آوازهٔ استعدادش در بین کارفرمایان دیترویت پیچیده بود. در سال ۱۸۹۱، او یک موقعیت شغلی رویایی به دست آورد. استخدام به عنوان مهندس در شرکت روشنایی ادیسون در شهر دیترویت. این شرکت که متعلق به توماس ادیسون مخترع نامدار بود، تأمین برق شهری را برعهده داشت. فورد با جدیت و ابتکار چنان در کار جدید درخشید که تنها دو سال بعد، در نوامبر ۱۸۹۳ به مقام مهندس ارشد شرکت ادیسون ارتقا یافت. حقوق بالاتر و جایگاه مستحکمتر در شرکت، زندگی هنری و خانوادهاش را ثبات بخشید. مهمتر آنکه حضور در کنار دیگر مهندسان برق و حتی شخص توماس ادیسون، الهامبخش فورد جوان در ادامه پروژههای شخصیاش شد. نقل است که وقتی هنری فورد برای اولین بار با توماس ادیسون بزرگ روبهرو شد و از ایدهٔ ساخت خودروی بنزینی خود برای او گفت، ادیسون با هیجان دستش را بر میز کوبید و فریاد زد: «دقیقا همان چیزی است که باید باشد، جوان! ادامه بده!» تشویق چنین نابغهای انگیزهٔ هنری را دوچندان کرد. دوستی و حمایت معنوی ادیسون از هنری فورد تا سالها ادامه یافت و بعدها این دو صنعتگر بزرگ همسایه و همسفر یکدیگر نیز شدند.
اولین تجربیات در خودروسازی
اواخر قرن نوزدهم، رویای ساخت «کالسکهای بدون اسب» ذهن بسیاری از مخترعان را در اروپا و آمریکا به خود مشغول کرده بود. هنری فورد که از نوجوانی مجذوب ماشینها بود، بهویژه پس از کار در شرکت ادیسون، مصمم شد که رویای خودروی موتوردار خود را عملی کند. او در اوقات فراغت و پس از پایان کار روزانه، در کارگاهی کوچک پشت خانهٔ اجارهای خود در خیابان بگلی، دیترویت به آزمایش موتورهای بنزینی میپرداخت. در آن زمان هر کس مشغول چنین آزمایشهایی بود در نظر مردم عجیب و حتی دیوانه میآمد؛ همسایههای فورد نیز از سروصداها و رفتوآمدهای او مشکوک شده بودند و با نگاهی همراه با تردید به این «وسیلهٔ بدون اسب» مینگریستند. با این حال هنری دلسرد نشد. کلارا همسر وفادارش و چند تن از دوستان نزدیکش در شرکت ادیسون از جمله همکارانی چون جیمز بیشاپ و “اسپایدر” هاف او را دلگرم میکردند و گاه در ساخت قطعات به او کمک میکردند.
هنری فورد سرانجام در عید کریسمس سال ۱۸۹۳ توانست نخستین موتور بنزینی تکسیلندر خود را با موفقیت سرهم کند و روشن نماید. تصور کنید این اتفاق در آشپزخانهٔ خانهٔ کوچک فورد رخ داد؛ موتور روی میز چوبی آشپزخانه گذاشته شده بود و با صدای پتپت روشن شد. همان سال برای فورد از جهت دیگری نیز پربرکت بود. تنها پسرش ادسل به دنیا آمد و گویی شادی حاصل از حضور او به پدر در پیشبرد پروژه اش کمک کرد. پس از آن فورد چند سال صرف اصلاح طراحی موتور کرد و نمونههای قویتری ساخت. او از تجربهٔ موتور بخار و برق بهره میگرفت و آزمون و خطا میکرد تا موتور درونسوز خود را بهبود دهد. سرانجام در اوایل سال ۱۸۹۶ هنری ساخت موتور دو سیلندر چهار اسببخاری را به پایان رساند و آماده شد تا آن را روی شاسی یک وسیلهٔ نقلیه نصب کند.
فورد طی ماههای بعد با وسواسی تمام روی طراحی و ساخت شاسی و بدنهٔ خودروی ابتداییاش کار کرد. او شبها تا دیروقت در کارگاه کوچکش مشغول بود و حتی روزهای تعطیل را نیز به کار بر روی این ماشین چهار چرخ اختصاص میداد. خود او سالها بعد گفت: «نمیتوانم بگویم کار سختی بود؛ کاری که با عشق و علاقه همراه باشد هرگز سخت نیست». او اطمینان داشت که نتیجه خواهد گرفت: «اگر به قدر کافی سخت کار کنی، موفقیت خودش میآید». سرانجام تمام قطعات در جای خود قرار گرفتند. خودروی ابتکاری فورد یک چارچوب ساده چوبی داشت که چهار چرخ دوچرخه به آن متصل بود و موتوری کوچک آن را به حرکت در میآورد. خودرو فقط دو دنده داشت (یکی برای سرعت ۱۰ مایل و یکی ۲۰ مایل در ساعت) و جعبهدندهاش کلاچ ابتداییای در کف داشت. خودروی فورد دنده عقب و ترمز نداشت و برای هشدار به عابران پیاده، یک زنگ در جلوی آن نصب شده بود! علیرغم این سادگی و نقایص، تمام اجزای یک اتومبیل در آن دیده میشد.
سرانجام در چهارم ژوئن ۱۸۹۶ همه چیز آمادهٔ آزمایش نهایی بود. اما درست لحظاتی پیش از آنکه هنری فورد نخستین خودروی خود را از کارگاه خارج کند، متوجه مشکل خندهداری شد. عرض خودروی چهارچرخه از درب کارگاه بیشتر بود! برای لحظهای ممکن بود همه زحماتش به هدر برود، ولی فورد راهحل عجیبی یافت؛ تبر را برداشت و قسمتی از چارچوب چوبی درب را شکافت تا راه عبور خودرو باز شود! سپس با هیجان، موتور را روشن کرد؛ صدای پتپت موتور دو سیلندر در سکوت صبحگاهی پیچید و همسایهها را از خواب پراند. فورد بهآرامی چهارچرخه را به کوچه راند و برای اولین بار رانندگی را تجربه کرد. یکی از دوستانش با دوچرخه جلوتر رکاب میزد تا راه را بررسی کند و مردم کنجکاو را خبر کند. چند رهگذر با ناباوری به این وسیلهٔ بیاسب نگاه میکردند که خود به خود حرکت میکرد. طی مسیر کوتاهی یکی از قطعات سیستم جرقه زنی دچار ایراد شد و موتور متوقف گردید، اما فورد و همراهش در مدت کوتاهی نقص را برطرف کردند و چهارچرخه دوباره به راه افتاد. کمی بعد، فورد و دوستش پیروزمندانه به خانه بازگشتند؛ هنری بیدرنگ خودرو را در حیاط پشتی پنهان کرد و سپس مثل هر روز لباس پوشید و سر ساعت در شرکت ادیسون حاضر شد، بیآنکه همکارانش بدانند او در آن صبح تاریخی چه کار بزرگی انجام داده است.

موفقیت در تولید این چهارچرخه نام هنری فورد را بر سر زبانها انداخت و جسارتش را در چشم سرمایهداران و صنعتگران تثبیت کرد. او البته به همین یک خودرو اکتفا نکرد. در ماههای بعد، فورد خودرو را تقریباً از نو بازسازی کرد و قطعات چوبی را با فلزی جایگزین نمود، یک سیستم خنککننده به موتور افزود و چرخهای محکمتری نصب کرد. خودروی تکمیلشده، اکنون قابل اعتمادتر شده بود. فورد آن را اندکی بعد به قیمت ۲۰۰ دلار فروخت تا سرمایهای برای پروژههای بعدی کسب کند (جالب آنکه او بعدها در سال ۱۹۰۴ همین خودرو را تنها با پرداخت ۶۵ دلار دوباره خریداری کرد و امروز این یادگار ارزشمند در موزه هنری فورد در دیربورن نگهداری میشود).
پس از چهارچرخه، فورد چند نمونه خودروی آزمایشی دیگر نیز ساخت و بهبود داد. رویای بزرگتر او تأسیس یک شرکت خودروسازی بود تا بتواند خودرو را به تولید انبوه برساند. در اوت ۱۸۹۹ با جلب نظر چند سرمایهگذار محلی، هنری فورد و شرکا نخستین شرکت خودروسازی خود را با نام “شرکت خودروی دیترویت” ثبت کردند. اما این شرکت نوپا نتوانست انتظارات مالی سرمایهگذاران را برآورده کند. فورد که مدام در حال اصلاح و ارتقای مدلهای آزمایشی بود، از دید سرمایهداران فردی کمالگرا بود که به جای فروش محصول، وقت را صرف بهبود بیپایان خودرو میکرد. سرانجام شرکت دیترویت در اوایل ۱۹۰۱ میلادی منحل شد و اولین تجربهٔ کسبوکار فورد به شکست انجامید.
ناکامی در کسبوکار، هنری فورد را متوقف نکرد. او به زودی تصمیم گرفت مهارتهای فنیاش را در راه جدیدی امتحان کند. مسابقات اتومبیلرانی. فورد فهمید پیروزی در پیستهای سرعت میتواند شهرت و اعتماد سرمایهداران را به همراه بیاورد. او یک خودروی مسابقه به نام «Sweepstakes» طراحی کرد و در اکتبر ۱۹۰۱ شخصاً پشت فرمان آن در یک مسابقه ۱۰ مایلی در شهر گروسپوینت میشیگان شرکت کرد و با غلبه بر راننده نامدار آن دوران الکساندر وینتون، موفق به کسب مقام اول شد. این پیروزی او را به عنوان یک نابغه فنی در محافل خودروسازی مطرح کرد. اندکی بعد، فورد خودروی مسابقهای قویتری به نام ۹۹۹ ساخت که ژانویه ۱۹۰۴ توانست رکورد سرعت آمریکا را جابجا کند (پیمودن یک مایل در ۳۹٫۴ ثانیه بر روی یخ دریاچه سنتکلر، معادل سرعت حدود ۱۴۷ کیلومتر بر ساعت). رانندگی این اتومبیل جسورانه را بارنی اولدفیلد برعهده داشت؛ او با خودروی ۹۹۹ در مسابقات سراسر ایالات متحده شرکت کرد و نام هنری فورد را بر سر زبانها انداخت. به این ترتیب فورد ظرف چند سال از یک کارآفرین شکستخورده، به چهرهای شناختهشده در صنعت نوپای خودرو بدل شد.

در پی این موفقیتها، هنری فورد بار دیگر بخت خود را در تجارت آزمود. او در اواخر ۱۹۰۱ با پشتیبانی مالی برخی سرمایهداران دیترویت، شرکت تازهای را بنیان گذاشت که به افتخار خودش “شرکت خودروی هنری فورد” نام گرفت. اما اختلاف نظر میان فورد و سرمایهگذاران درباره مسیر آینده، دیری نپایید که باعث جدایی شد. هنری کمتر از یک سال بعد، این شرکت را ترک کرد و سرمایهگذاران باقیمانده نام شرکت را به کادیلاک تغییر دادند. شرکتی که بعدها یکی از رقبای لوکسساز فورد شد.
تأسیس شرکت فورد و مدل T
پس از دو تلاش ناموفق، هنری فورد ۴۰ ساله مصمم بود این بار ابتکار عمل و کنترل شرکت را شخصاً در دست گیرد. او با درس گرفتن از تجربیات گذشته، اینبار به سراغ سرمایهگذارانی رفت که به ایدههایش ایمان داشته باشند. در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۳ هنری فورد به همراه ۱۱ سهامدار دیگر و با سرمایه اولیه ۲۸٬۰۰۰ دلار، به طور رسمی شرکت فورد موتور را در دیترویت پایهگذاری کرد. فورد با در اختیار داشتن ۲۵٫۵٪ از سهام شرکت، سِمت معاون رئیس و مهندس ارشد را برعهده گرفت (چند سال بعد در ۱۹۰۶ به ریاست شرکت رسید). اولین خودروی تولیدی این شرکت تازهتأسیس، مدل A ۱۹۰۳ بود که در ژوئیه همان سال به فروش رسید. طی چند سال بعد، شرکت فورد مدلهای گوناگونی با حروف الفبا (از مدل B گرفته تا K و S) تولید کرد و به تدریج جای پای خود را در بازار محکم نمود. در این میان مدل N 1906 با قیمت نسبتاً پایین و کیفیت مناسب، پرفروشترین خودروی آمریکا شد و موفقیت آن نویدبخش طرح بزرگ هنری فورد بود.

هنری فورد از ابتدای تأسیس شرکت رویای ساخت خودرویی را در سر داشت که «برای توده مردم» طراحی شده باشد. خودرویی که هر خانواده کارگر در آمریکا نیز بتواند خریداری کند. این رؤیا در اکتبر ۱۹۰۸ به واقعیت پیوست، زمانی که فورد مدل T افسانهای به بازار معرفی شد. مدل T دقیقاً همان خودرویی بود که فورد وعدهاش را داده بود: مقرونبهصرفه، بادوام و استفادهآسان. این خودرو موتور ۴ سیلندر ساده و قابل اعتمادی داشت که تمام قطعاتش در یک بلوک یکپارچه بودند؛ فرمان آن بر خلاف اکثر رقبا در سمت چپ قرار داشت که دید بهتری به راننده میداد و بعداً همه خودروسازان از این ابتکار پیروی کردند. مدل T ارتفاع بلندی از سطح زمین داشت تا در جادههای خاکی و ناهموار آن دوران بتواند براحتی تردد کند. مهمتر از همه، تعمیر و نگهداری آن بسیار ساده بود به طوری که خود مالک بهراحتی میتوانست سرویسهای عادی را انجام دهد. قیمت اولیه این خودرو در زمان عرضه ۸۲۵ دلار (معادل حدود ۲۱٬۰۰۰ دلار امروزی) بود؛ قیمتی که هرچند نسبت به درآمد آن زمان هنوز قابل توجه بود، اما بسیار کمتر از خودروهای لوکس موجود محسوب میشد و با برنامهریزی فورد قرار بود باز هم کاهش یابد.

مدل T به سرعت با استقبال بینظیری مواجه شد و به محبوبترین خودروی آمریکا تبدیل گردید. تقاضا به حدی بالا رفت که شرکت فورد ناچار شد سفارش جدید را متوقف کند تا از عهده تولید برآید. تا سال ۱۹۱۴ میلادی نیمی از تمام خودروهای در حال تردد در جادههای ایالات متحده، فورد مدل T بودند. مردم عاشق این «لیزی حلبی» (لقبی محبتآمیز که به مدل T داده بودند) شده بودند چرا که زندگیشان را دگرگون میکرد: سفر را آسان و ارزان کرده بود، فاصله شهر و روستا را کم کرده بود و آزادی جابهجایی را برای خانوادههای عادی به ارمغان آورده بود. نکته جالب اینکه فورد در ابتدا مدل T را در رنگهای متنوعی عرضه میکرد، اما از سال ۱۹۱۴ بنا به ملاحظات تولیدی، تصمیم گرفت همه مدلهای T را فقط به رنگ مشکی تولید کند تا فرایند ساخت سریعتر و ارزانتر شود. او بعدها به طنز گفت: «مشتری میتواند خودروی مدل T را به هر رنگی که دوست دارد بخرد، به شرط آنکه آن رنگ مشکی باشد»! این جملهٔ مشهور، سادگی و یکرنگی مدل T را به خاطرهها پیوند زد.
تولید انبوه و دوران طلایی فورد
موفقیت خیرهکننده مدل T، هنری فورد را بر آن داشت که برای پاسخگویی به تقاضای عظیم بازار، روشهای انقلابی در تولید صنعتی ابداع کند. او که همواره به بازدهی و بهرهوری بالا اعتقاد داشت، در سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ روی بهبود روشهای تولید تمرکز کرد. سرانجام فورد و تیم مهندسانش در کارخانهٔ جدیدشان در هایلند پارک میشیگان، شیوهای را تکامل دادند که صنعت را برای همیشه متحول کرد: خط تولید متحرک یا مونتاژ خطی. ایده اصلی این بود که به جای اینکه کارگران به سراغ خودروی در حال ساخت بروند، خودرو بر روی نقاله یا ریلی حرکت کند و قطعات مرحله به مرحله توسط کارگران ثابت نصب شود. فورد این ایده را از خط کشتارگاههای صنعتی الهام گرفته بود و با مهندسی دقیق آن را در کارخانه خود پیاده کرد.
نتیجه حیرتانگیز بود: زمان مونتاژ یک شاسی خودرو از ۱۲٫۵ ساعت به تنها ۱٫۵ ساعت کاهش یافت. بدین ترتیب در سال ۱۹۱۳ تولید شرکت فورد به شکل چشمگیری افزایش پیدا کرد و بیش از ۲۵۰ هزار دستگاه خودرو در آن سال ساخته شد. سال بعد (۱۹۱۴) فورد موفق شد تولید را به بیش از ۴۷۰ هزار دستگاه در سال برساند. حجم تولید آنقدر بالا رفت که قیمت مدل T به مرور کاهش یافت و تا سال ۱۹۱۶ به حدود ۳۶۰ دلار رسید. این کاهش قیمت، مدل T را کاملاً در دسترس طبقه متوسط قرار داد و باعث شد رانندگی خودرو برای اولین بار به مهارتی فراگیر در میان مردم تبدیل شود. تولید انبوه همراه با کیفیت مناسب، اعتبار صنعتگری هنری فورد را به اوج رساند و ثروت سرشاری نصیب او و شرکتش کرد. در سال ۱۹۱۸ تخمین زده میشد نیمی از رانندگان آمریکایی، رانندگی را با مدل T یاد گرفتهاند. به جرأت میتوان گفت فورد با مدل T و نظام تولید انبوه خود، آمریکا را بر چرخ چهار لاستیک سوار کرد.
اما هنری فورد تنها به افزایش تیراژ تولید قانع نبود؛ او نگرش متفاوتی نسبت به نیروی کار نیز داشت که در نهایت منجر به حرکتی تاریخی شد. در روز ۵ ژانویه ۱۹۱۴، فورد بیانیهای منتشر کرد که صنعت را شگفتزده کرد: افزایش حداقل دستمزد کارگران خط تولید به ۵ دلار در روز و کاهش ساعت کار روزانه از ۹ ساعت به ۸ ساعت. این مبلغ بیش از دو برابر دستمزد معمول کارگران صنایع در آن زمان بود و اقدامی سخاوتمندانه و بیسابقه محسوب میشد. اعلام این خبر، موجی از متقاضیان کار را به سوی درهای کارخانه فورد سرازیر کرد به طوری که فردای آن روز حدود ۱۰ هزار نفر برای استخدام در صف ایستادند. دلیل فورد از این کار، برخلاف تصور اولیه، صرفاً نوعدوستی نبود بلکه او در این کار نبوغ مدیریتی به خرج داده بود. فورد معتقد بود دستمزد بالاتر باعث جذب بهترین کارگران و افزایش بهرهوری آنان میشود. همانطور که پیشبینی میکرد، با اجرای طرح دستمزد ۵ دلاری، بهرهوری کارگرانش بالا رفت، نرخ خروج نیروی کار کاهش یافت و شرکت در هزینههای آموزشی و استخدامی صرفهجویی کرد. از سوی دیگر کارگرانی که حقوق بالاتری میگرفتند، خود قادر به خرید محصولات بیشتری از جمله خودروی فورد بودند و این به رشد اقتصاد کمک میکرد. حرکت فورد چنان موفق بود که رقبا نیز ناچار شدند دستمزدها را افزایش دهند تا نیروی کار ماهر خود را از دست ندهند. هنری فورد با یک تیر چند نشان زد: هم زندگی طبقه کارگر را بهبود بخشید، هم وفاداری نیروی انسانی و بهرهوری را بالا برد و هم وجهه اجتماعی مثبتی برای برند خود ساخت.
البته تصمیمات هنری فورد در قبال کارکنان همیشه هم محبوبیت به دنبال نداشت. او در کنار افزایش حقوق، انتظارات سختگیرانهای در زمینه رفتار و زندگی شخصی کارگران وضع کرده بود. فورد معتقد بود کارکنانش باید زندگی سالم و منضبطی داشته باشند و پولی را که به دست میآورند درست مصرف کنند. در راستای این تفکر، او دفتری به نام «بخش اجتماعی» در شرکت ایجاد کرد و حدود ۵۰ بازرس را به کار گرفت تا زندگی کارگران را خارج از کارخانه بررسی کنند. این بازرسان به خانه کارگران سر میزدند و مطمئن میشدند که کارگر دور از مشروبات الکلی، قمار و فساد باشد، خانهاش تمیز و فرزندانش به مدرسه بروند و درآمدش را پسانداز یا درست مصرف کند. تنها کارگرانی که این شرایط را رعایت میکردند، میتوانستند علاوه بر دستمزد، در سود شرکت هم سهیم شده و پاداش یا سهام دریافت کنند. فورد در ابتدا این سیاست را برای کمک به کارگران و ارتقای سطح زندگی آنان اجرا کرد و خود آن را «دخالت خیرخواهانه» میدانست؛ اما بسیاری از کارکنان از چنین دخالتی در زندگی خصوصی ناراضی بودند و آن را توهینآمیز تلقی میکردند. فشارها و انتقادات باعث شد فورد در سالهای بعد به تدریج از سختگیریهای پدرمآبانهٔ خود بکاهد و تا ۱۹۲۱ میلادی عملاً بخش اجتماعی نظارتگر را منحل کرد.
در نیمهٔ نخست دهه ۱۹۱۰، هنری فورد در اوج شهرت و موفقیت بود. شرکت او پولسازترین خودروساز آمریکا شده بود و خود فورد به یکی از ثروتمندترین افراد کشور تبدیل شده بود. با این حال اوضاع همیشه بر وفق مراد پیش نماند. رقیبان صنعت خودرو آرام ننشسته بودند و یکی پس از دیگری با مدلهای متنوعتر و امکانات بهتر به میدان میآمدند. شرکت جنرالموتورز به رهبری آلفرد اسلون شروع به عرضه مدلهای گوناگون در کلاسهای مختلف قیمت کرد و هر سال تغییراتی در ظاهر و امکانات خودروهایش میداد تا مشتریان را ترغیب به تعویض خودرو کند. در مقابل، هنری فورد سرسختانه به اصل سادگی و عدم تغییر مدل T وفادار مانده بود و اعتقادی به تنوعبخشی نداشت. او گزارشهای مدیرانش را که از افت فروش مدل T در میانهٔ دهه ۱۹۲۰ حکایت داشت، نپذیرفت و قبول نمی کرد که زمان تغییر فرا رسیده است. این یکدندگی فورد، کشمکشهایی را در داخل شرکت ایجاد کرد.
چالشهای دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰
با ورود به دهه ۱۹۲۰ میلادی، مشخص شد که عصر فرمانروایی بلامنازع مدل T رو به پایان است. فروش این مدل رفتهرفته افت کرد زیرا بازار اشباع شده بود و سلیقه خریداران به خودروهای مدرنتر و مجهزتر گرایش پیدا کرده بود. ادسل فورد پسر هنری که اکنون جوانی شایسته و مدیر تولید شرکت بود، همراه با تعدادی از مدیران ارشد به هنری فورد فشار میآوردند که مدل جدیدی را جایگزین مدل T کند. اما هنری این ایده را نوعی شکست برای دستاورد محبوبش میدانست و در برابر آن مقاومت میکرد. در ژانویه ۱۹۲۶ یکی از معاونان شرکت به نام ارنست کانزلر که اتفاقاً داماد هنری هم بود در یادداشتی رسمی به فورد نوشت که ادامه تولید مدل T به زیان شرکت است و باید هرچه زودتر متوقف شود. واکنش هنری فورد به این انتقاد صریح تند بود؛ او از انتقاد خوشش نمیآمد و بر اساس روایتها، کانزلر را در جلسات علنی تحقیر کرد و ظرف چند ماه از شرکت کنار گذاشت. با این وجود روند واقعی بازار سرانجام کار خود را کرد. در می ۱۹۲۷ پس از تولید پانزده میلیون دستگاه خودروی مدل T، تولید این خودرو پس از ۱۵ سال متوقف شد و آخرین دستگاه آن با حضور هنری و ادسل از خط مونتاژ خارج شد. فورد در برابر دوربینها لبخند میزد اما بیشک این لحظه برای او احساسی دوگانه داشت؛ پایان یک دوران پرافتخار و آغاز فصل جدیدی که هنوز نتیجهاش معلوم نبود.

هنری فورد علیرغم تأخیر در پذیرش تغییر، به محض قانعشدن، با تمام نیرو وارد عمل شد. او شش ماه کارخانهها را تعطیل کرد تا خطوط تولید را برای ساخت مدل جدید بازسازی کند؛ نزدیک به ۷۵٪ ماشینآلات باید تعویض یا اصلاح میشد و ۶۰ هزار کارگر موقتاً تعلیق شدند تا پروژه ارتقای کارخانه تکمیل گردد. سرمایهگذاری عظیمی انجام گرفت (حدود ۲۵۰ میلیون دلار) تا کارخانه آماده تولید خودروی بعدی شود. سرانجام در دسامبر ۱۹۲۷ خودروی جدید شرکت به نام فورد مدل A رونمایی شد. مدل A پاسخ هنری فورد به درخواست عصر جدید مبنی بر خودرویی مدرنتر با طراحی تازه، رنگبندی متنوع و امکانات بهتر نسبت به مدل Tبود. موتور ۴ سیلندر مدل A قویتر بود و خودرو به گیربکس استاندارد ۳ دنده و ترمز چهارچرخ مجهز شده بود. جالب اینکه خود هنری بیشتر روی جنبههای فنی مانند موتور و شاسی تمرکز داشت و طراحی ظاهری بدنه را عمدتاً به پسرش ادسل سپرده بود. مدل A در بازار موفق شد و تا سال ۱۹۳۱ بیش از ۴ میلیون دستگاه از آن فروش رفت. با این حال، این بار هنری فورد رویکرد انعطافپذیرتری در پیش گرفت و پذیرفت که هر سال تغییرات و بهبودهایی در محصولات اعمال شود، همان سیاستی که رقیبش جنرال موتورز برای تحریک بازار استفاده میکرد.

هنری فورد که حالا در اواخر دهه ۱۹۲۰ به ۶۰ سالگی رسیده بود، علاوه بر دگرگونیهای صنعتی، درگیر مسائل دیگری نیز شد که چهرهای بحثبرانگیز از او به نمایش گذاشت. یکی از تیرهترین فصول زندگی فورد در این دوره، اقدامات او در انتشار مطالب ضدیهودی و ورود به بحثهای سیاسی بود. در سال ۱۹۱۸، هنری فورد یک هفتهنامه محلی گمنام به نام دیربورن ایندیپندنت را خریداری کرد. دو سال بعد، از می ۱۹۲۰ این نشریه شروع به انتشار سلسله مقالاتی تحت عنوان «یهودی بینالمللی؛ مشکل بزرگ جهان» کرد. مقالات سرشار از مضامین ضد یهودی بود و بر پایه نظریههای توطئهآمیز یهودستیزانه نوشته میشد. از جمله، این نشریه برای اولین بار متن جعلی بدنام پروتکلهای مشایخ صهیون را در آمریکا منتشر کرد. فورد علناً یهودیان را عامل جنگها و مصائب جهان معرفی میکرد و حتی ادعا میکرد بانکداران یهودی پشت پرده تشویق آمریکا به ورود به جنگ جهانی هستند. انتشار این مطالب با واکنش و اعتراض شدید سازمانهای یهودی در آمریکا مواجه شد و بسیاری از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی، هنری فورد را به خاطر ترویج نفرت محکوم کردند. با این وجود فورد تا چند سال به لجاجت خود ادامه داد. او در مصاحبهای با نیویورک تایمز در فوریه ۱۹۲۱ گفت: «تنها چیزی که میتوانم درباره پروتکلها بگویم این است که کاملاً با واقعیتهای درحال وقوع مطابقت دارند.» این سخنان وی خشم منتقدان را بیشتر کرد.

مقالات ضدیهودی دیربورن ایندیپندنت بعدها در آلمان نازی نیز تجدیدچاپ شد و مورد استقبال محافل نازی قرار گرفت. شخص آدولف هیتلر، رهبر نازیها، شیفته برخی دیدگاههای هنری فورد بود. او در کتاب نبرد من از فورد نام برد و او را تنها «مرد بزرگ غیر یهودی» در آمریکا توصیف کرد که «یهودیان از او متنفرند اما کاملاً مستقل است». هیتلر عکس بزرگی از فورد را بر دیوار دفتر خود آویخته بود و در سخنرانی ۱۹۳۱ اظهار داشت که هنری فورد الگوی اوست و تمام تلاشش را خواهد کرد تا نظریات فورد را در آلمان عملی کند. گرچه بعدها معلوم شد فورد هیچ رابطهٔ مستقیمی با حزب نازی نداشته و حتی وقتی یک فرستادهٔ هیتلر در سال ۱۹۲۴ از او درخواست کمک مالی به نازیها کرد، فورد این درخواست را رد نمود، اما ناخواسته تبلیغات و گفتههایش مورد سوءاستفاده نازیها قرار گرفت. نهایتاً در سال ۱۹۲۷، تحت فشار چند شکایت حقوقی از سوی فعالان یهودی (از جمله پروندهای به رهبری وکیل یهودی آرون ساپایرو)، هنری فورد ناچار شد نشریه دیربورن ایندیپندنت را تعطیل کند و رسماً از جامعه یهودیان عذرخواهی نماید. او در نامه عذرخواهی خود عنوان کرد که از محتوای توهینآمیز مقالات بیاطلاع بوده و به شدت پشیمان است. هرچند بسیاری در صحت این عذرخواهی تردید داشتند و آن را تاکتیکی برای فرار از فشار میدانستند، به هر حال از آن پس فورد دیگر مستقیماً در فعالیتهای ضدیهودی دخالت نکرد.
در عرصه کسبوکار، هنری فورد به جز رقابت با جنرال موتورز و حواشی سیاسی، با چالشهای اقتصادی دهه ۱۹۳۰ نیز مواجه شد. بحران بزرگ اقتصادی در سال ۱۹۲۹ ضربه شدیدی به صنایع آمریکا زد و تقاضا برای خودرو را به شدت کاهش داد. شرکت فورد نیز ناچار شد تولید را کم کرده و بخشی از نیروهای کار را تعدیل کند. با این حال هنری فورد تا مدتی تلاش کرد سیاست عدم اخراج و حتی افزایش دستمزد (تا ۷ دلار در روز در ۱۹۲۹) را حفظ کند تا وفاداری کارگرانش را داشته باشد. اما عمق رکود آنقدر بود که بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳2 تقریباً نیمی از کارکنان فورد کارشان را از دست دادند. در این دوران، فورد به شدت ضد اتحادیههای کارگری بود و معتقد بود پیوستن کارگران به اتحادیه نتیجهای جز کاهش بهرهوری و سوءاستفاده رهبران اتحادیه ندارد. او حاضر نبود اجازه تشکیل اتحادیه را در کارخانههایش بدهد. این سرسختی در می ۱۹۳۷ به درگیری خشونتباری انجامید که به «نبرد مشهور گذرگاه» معروف شد. ماجرا از این قرار بود که گروهی از اعضای اتحادیه UAW (کارگران خودروسازی) در مقابل درب ورودی کارخانه رودخانه روژ فورد مشغول پخش بروشورهای تبلیغ عضویت بودند که ماموران امنیتی فورد به فرمان هری بنت دستیار وفادار هنری به آنان حمله کردند و به شدت آنان را کتک زدند. عکسهای این حادثه در روزنامهها منتشر شد و موجی از همدردی با کارگران و انزجار از رفتار شرکت فورد برانگیخت.

با آغاز جنگ جهانی دوم در اواخر دهه ۳۰، فشار بر فورد برای پذیرش اتحادیه بیشتر شد. دولت فدرال که سفارشهای کلانی برای تولید ادوات جنگی به خودروسازان میداد، اتحادیهها را به رسمیت شناخته بود. هنری فورد ابتدا لجاجت کرد و حتی تهدید نمود اگر قرار باشد کارخانههایش اتحادیهای شوند، ترجیح میدهد آنها را تعطیل کند. اما در می ۱۹۴۱، پس از چند هفته اعتصابِ ۵۰ هزار نفری کارگران در کارخانه روژ و میانجیگری همسر هنری (کلارا) و پسرش ادسل، نهایتاً فورد کوتاه آمد و تن به توافق با اتحادیه داد. قرارداد امضاشده تمامی خواستههای اتحادیه UAW را تأمین میکرد. این موارد شامل: افزایش دستمزدها به سطح رقبا، پرداخت اضافهکاری و به رسمیت شناختن اتحادیه در کارخانه فورد بود. این عقبنشینی برای هنری فورد خوشایند نبود، اما چارهای نداشت؛ زمانه عوض شده بود و او نیز ناگزیر باید با موج جدید همسو میشد.
از دیگر چالشهای هنری فورد در این دوره، مسائل خانوادگی و انتقال قدرت بود. ادسل فورد که از سال ۱۹۱۹ رئیس رسمی شرکت فورد شده بود، طی سالها زیر سایه پدر کار میکرد و گرچه ابتکارات و مدیریت خوبی داشت، همواره با دخالتها و انتقادات هنری مواجه بود. ادسل مردی ملایم و نوگرا بود که مثلاً از طراحی مدلهای جدید یا پذیرش اتحادیهها حمایت میکرد، اما هنری اغلب مخالفت مینمود و حتی گاهی تصمیمات پسرش را وتو میکرد. این تنش پدر و پسری به علاوه فشار کار، سلامت ادسل را تحت تأثیر قرار داده بود. متأسفانه در ماه می ۱۹۴۳ ادسل فورد در سن ۴۹ سالگی بر اثر سرطان معده درگذشت. مرگ ناگهانی تنها فرزند پسر، ضربه عاطفی شدیدی به هنری فورد وارد کرد. او خود را مقصر میدانست که شاید استرسهای اداره شرکت عمر پسرش را کوتاه کرده است. با فوت ادسل، هنری فورد ۸۰ ساله بار دیگر سکان ریاست شرکت را که سالها پیش به پسر سپرده بود، به دست گرفت. اما واقعیت آن بود که فورد پیر دیگر توان مدیریت نداشت؛ سن بالا و چند سکتهٔ خفیف، توان ذهنی او را تحلیل برده بود تا جایی که گاه حتی دوستان قدیمیاش را به جا نمیآورد. در عمل این دامادش چارلز سورنسن و نوه جوانش هنری فورد دوم بودند که امور را میگرداندند. سرانجام در سپتامبر ۱۹۴۵، با اصرار خانواده و هیئتمدیره، هنری فورد استعفا داد و ریاست را به نوهاش هنری دوم سپرد.

سالهای پایانی و میراث هنری فورد
کنارهگیری از مدیریت، پایان زندگی پربار هنری فورد بود. او باقی عمر را در آرامش نسبی در خانه خود در میشیگان گذراند. فورد علیرغم کهولت سن، تا آخرین روزها اخبار شرکت و صنعت را دنبال میکرد و گهگاه نظراتش را به گوش نوهاش (رئیس جدید) میرساند. در سالهای پایانی، علاقه اصلی هنری معطوف به امور خیریه و حفظ میراثهای تاریخی آمریکا بود. وی از دهه ۱۹۲۰ مجموعهای گسترده از ساختمانها و اشیای قدیمی آمریکایی گردآوری کرده و در زمینی نزدیک دیربورن گرد هم آورده بود؛ پروژهای که بعداً به صورت موزه و دهکده تاریخی گرینفیلد افتتاح شد. فورد همچنین زندگینامه و تجربیاتش را با کمک یک نویسنده (ساموئل کروتر) در چند کتاب منتشر کرد که مشهورترینشان «زندگی من و کار من» (۱۹۲۲) بود. دانشگاه میشیگان و چند مؤسسه دیگر نیز به پاس خدمات صنعتی او، مدارک افتخاری دکترا به وی اعطا کردند.
سرانجام هنری فورد در شبانگاه ۷ آوریل ۱۹۴۷ میلادی در خانهٔ شخصی خود واقع در املاک فِیرلین دیربورن، در سن ۸۳ سالگی چشم از جهان فروبست. در لحظه مرگ او، سیلاب ناشی از طغیان رود نزدیک املاکشان برق منطقه را قطع کرده بود و پرستاران، اتاق هنری را با نور چراغ نفتی روشن نگه داشته بودند. فضای خانه با نور کمسوی شمع و چراغ نفتی، یادآور همان دوران کودکی فورد در قرن نوزدهم بود و به شکلی شاعرانه، زندگی او را به نقطه آغازش پیوند میزد. پس از انتشار خبر درگذشت، بیش از صد هزار نفر در گرینفیلد ویلیج گرد آمدند تا از پیکر وی که به احترام برای وداع عموم قرار داده شده بود، دیدن کنند. مراسم تشییع در کلیسای جامع سنتپل در دیترویت برگزار شد و سپس هنری فورد در آرامگاه خانوادگیشان در قبرستان سنتمارتا به خاک سپرده شد.
هنری فورد بخش عمدهٔ ثروت هنگفت خود را به بنیاد فورد یک سازمان خیریه که خود در سال ۱۹۳۶ بنیان نهاده بود اختصاص داد تا صرف امور عامالمنفعه و توسعهٔ دانش شود. همچنین طبق وصیت او، مالکیت و کنترل شرکت فورد در دست خاندان فورد باقی ماند و بدینترتیب نسلهای بعدی خانواده راه او را در صنعت خودروسازی ادامه دادند. میراث هنری فورد فراتر از یک شرکت است؛ او شیوه تولید صنعتی و فرهنگ مصرف را متحول کرد. فورد نشان داد که با ترکیب تولید انبوه، دستمزد مناسب برای کارگران و قیمت پایین محصول میتوان به پیشرفتی رسید که هم به نفع سرمایهدار، هم کارگر و هم مصرفکننده باشد. این ترکیب نوآورانه چنان تأثیری بر اقتصاد و جامعه قرن بیستم گذاشت که اصطلاح «فوردیسم» را برایش ابداع کردند.
باورها و دیدگاههای هنری فورد
هنری فورد در کنار فعالیت صنعتی، یک نظریهپرداز اجتماعی نیز به شمار میرفت و دیدگاههای خاصی در زمینههای مختلف داشت. یکی از باورهای محوری فورد، ارزشمندی صلح و اجتناب از جنگ بود. او به شدت با جنگ مخالفت میورزید و آن را اتلاف جان و مال بشر میدانست. در خلال جنگ جهانی اول، فورد موضعی صلحطلبانه گرفت؛ حتی در سال ۱۹۱۵ هنگامی که جنگ در اروپا شعلهور بود، او به ابتکاری عجیب دست زد. هنری فورد با هزینه شخصی یک کشتی اقیانوسپیما چارتر کرد و همراه دهها فعال صلحطلب آمریکایی عازم اروپا شد تا میان سران کشورهای درگیر میانجیگری کنند. این سفر که به «کشتی صلح فورد» معروف شد، هرچند در نهایت نتوانست تأثیری بر روند جنگ بگذارد و از سوی رسانهها بیشتر به عنوان یک حرکت خیالاندیشانه مورد تمسخر قرار گرفت، اما نشانگر عمق باور فورد به ضرورت برقراری صلح جهانی بود. پس از جنگ جهانی اول نیز رئیسجمهور وقت وودرو ویلسون از فورد خواست نامزد مجلس سنا شود تا به پیشبرد آرمانهای صلح در قالب جامعه ملل (سلف سازمان ملل) کمک کند. هرچند فورد در انتخابات سنا در سال ۱۹۱۸ شکست خورد، این واقعیت که یک صنعتگر بزرگ چنان آوازه صلحطلبی داشت که رئیسجمهور او را به سیاست دعوت کرد، جالب توجه است.

در دوره جنگ جهانی دوم، هنری فورد موضع پیچیدهتری داشت. او همچنان مخالف ورود آمریکا به جنگ بود و گمان داشت «بانکداران بینالمللی» (اصطلاحی که برای یهودیان به کار میبرد) پشت پردهٔ جنگافروزی هستند. فورد حتی پس از آغاز جنگ نیز عضو کمیته آمریکا اول شد که گروهی بود خواهان عدم مداخله آمریکا در جنگ. با این حال، وقتی پای منافع ملی پیش آمد، شرکت فورد به یکی از تأمینکنندگان مهم تجهیزات متفقین تبدیل شد و در کارخانه عظیم ویلواِران در میشیگان، به تولید انبوه هواپیماهای بمبافکن B 24 برای ارتش آمریکا پرداخت. به بیان دیگر، هرچند هنری فورد شخصاً با جنگ مخالف بود، اما در عمل صنعت تحت رهبریاش نقشی کلیدی در پیروزی متفقین ایفا کرد. تناقض میان باور شخصی و عمل تجاری فورد در اینجا نمایان میشود.
یکی دیگر از باورهای جالب هنری فورد، اعتقاد او به تناسخ (زندگیهای مکرر روح) بود. فورد به مذهب خاصی شهره نبود (در جوانی به کلیسای اسقفی میرفت) اما در میانسالی اظهار کرد که به نظریه تناسخ عقیده دارد. او در مصاحبهای گفت این باور به او آرامش میدهد چون فکر میکند روح انسان فرصتهای مکرری برای تکامل دارد و مرگ پایان همه چیز نیست. این دیدگاه غیرمتعارف در عصر خود توجهاتی را برانگیخت و نشان داد ذهن فورد خارج از چارچوبهای مرسوم آن زمان نیز سیر میکند.
از جنبهای دیگر، هنری فورد دیدگاههای اجتماعی محافظهکارانهای داشت. او معتقد به ارزشهای سنتی خانواده، پرهیزگاری و سختکوشی بود و از بسیاری از روندهای مدرن فرهنگی دل خوشی نداشت. برای نمونه، فورد موسیقی جاز را که در دهه ۱۹۲۰ محبوب شده بود، تقبیح میکرد و آن را ساخته و پرداخته یهودیان برای تضعیف اخلاق جامعه میدانست. او به جای جاز، رقصها و آهنگهای فولکلور قدیمی آمریکا مانند اسکاتیش و ریل را ترویج میکرد و حتی در املاک خود جلسات هفتگی رقص مربع (اسکوئر دنس) ترتیب میداد تا جوانان را با رقصهای «سالم قدیمی» آشنا کند. این تلاش او تا دههها بعد اثر گذاشت و در مدارس آمریکا آموزش رقص مربع به عنوان بخشی از تربیت بدنی رایج شد. هرچند بعدها روشن شد خود این رقصها نیز ریشههایی چندملیتی داشتهاند و آن اندازه که فورد میپنداشت “خالص آمریکایی” نبودند، اما اقدام او بازتابی از دیدگاه فرهنگی سنتگرایانهاش بود.
همچنین فورد با دخانیات و الکل مخالف بود. او در سال ۱۹۱۴ کتابچهای علیه سیگار با عنوان «علیه برده کوچک سفید» منتشر کرد و در آن از زبان پزشکان و دانشمندان مضرات سیگار کشیدن را برای جوانان توضیح داد. این در زمانی بود که سیگار نه ممنوع بود نه مضر دانسته میشد. فورد نیز طرفدار قانون منع مصرف الکل (دوران منع در دهه ۱۹۲۰) بود و کارکنانش را به پرهیز از مشروبات تشویق میکرد. در واقع، بخشی از سختگیریهای بخش اجتماعی در شرکت فورد برای اطمینان از خودداری کارگران از شرابخواری بود.
شاید در نگاه نخست برخی باورهای هنری فورد متناقض به نظر برسند. از سویی حامی صلح و رفاه عمومی بود و از سوی دیگر عقاید تعصبآمیز ضدیهودی را ترویج میکرد؛ از یک طرف به زندگی روستایی ساده ارج مینهاد و از طرف دیگر نماد صنعت و مدرنیته بود. واقعیت آن است که فورد شخصیتی پیچیده داشت و باورهایش نیز برآمده از زمانه پرتلاطم او بود. او به مصرفگرایی به عنوان راهی برای صلح جهانی باور داشت؛ معتقد بود اگر مردم عادی در رفاه باشند و توان خرید محصولات یکدیگر را داشته باشند، دنیا جای بهتری خواهد شد. این ایدهآلیسم سادهدلانه در کنار بدبینی او نسبت به گروههایی مانند یهودیان یا اتحادیههای کارگری، تصویری دوسویه از جهانبینی هنری فورد ارائه میدهد. در مجموع، باورهای فورد چه درست چه غلط تأثیر قابل ملاحظهای بر اقداماتش گذاشت و نمیتوان نقش آنها را در زندگی و میراث او نادیده گرفت.
ویژگیهای شخصیتی و مدیریتی
هنری فورد با شخصیتی چندوجهی، ترکیبی از خصوصیات مثبت و منفی را در خود داشت که هم در زندگی شخصی و هم شیوه مدیریت او نمود مییافت. خلاقیت فنی و استعداد مکانیکی برجسته، نخستین ویژگی مشهود او بود. فورد از کودکی عاشق سرهم کردن و اختراع کردن بود و این خلاقیت تا پایان عمر در وجودش شعلهور ماند. او در طول زندگی خود ۱۶۱ پتنت ثبت کرد و همواره در پی بهبود محصولات و فرآیندها بود. بسیاری او را یک مخترع عملی میدانستند؛ کسی که ایدهها را نه در خلأ آزمایشگاه بلکه در کف کارگاه و خط تولید به آزمون میگذاشت. پشتکار و اخلاق کاری قوی فورد زبانزد بود. او ساعات متمادی کار را نه یک مشقت بلکه لذتی ناشی از عشق میدانست و انتظار داشت کارکنانش نیز چنین نگاهی داشته باشند.
در کنار نبوغ، جاهطلبی و ارادهٔ قاطع از صفات بارز هنری فورد بود. او چشمانداز بزرگی در سر داشت و تا رسیدن به آن از شکستهای موقت، تمسخر دیگران یا مشکلات مالی نهراسید. وقتی هدفی را درست میپنداشت، با سماجت دنبال میکرد؛ نمونهاش مقاومت او بر سر مدل T بود که اگرچه شاید اندکی بیش از حد طولانی شد، اما نشان از اعتمادبهنفس و سرسختی او داشت. همین اراده قوی کمک کرد تا در رقابت طاقتفرسای صنعت خودرو دوام بیاورد و شرکتش را در کوران بحرانها حفظ کند.

با این حال، روی دیگر سکه شخصیت هنری فورد، لجاجت و خودرأیی او بود. بسیاری از همکاران نزدیکش اذعان داشتند که «آقای فورد» به ندرت زیر بار نظر کسی جز خودش میرفت. او تحصیلات آکادمیک نداشت و شاید به همین دلیل به مهندسان آموزشدیده یا حسابداران حرفهای بدبین بود و اصولاً بخش حسابداری شرکت را سالها تعطیل کرده بود چون خودش اعداد و ارقام را به روش تخمینی «از وزن قبوض و فاکتورها» کنترل میکرد. فورد معتقد بود شم عملیاش از هر تحلیلِ کارشناسی بهتر است و این باعث میشد گاه تصمیماتی بگیرد که از نظر دیگران نابخردانه بود. نمونه بارز، سرسختی او در مخالفت با اتحادیه بود که منجر به خشونت ۱۹۳۷ شد یا حمایت و پافشاریاش بر مطالب جنجالی ضدیهودی که ضربهای به اعتبارش زد. بعدها مشخص شد که بسیاری از مقالات مجلهاش را دیگران نوشته بودند و فورد یا آنها را نخوانده بود یا عمق توهینآمیز بودنشان را درک نکرده بود. این حاکی از آن است که هنری فورد گاهی در دام عقاید اطرافیان چاپلوس یا تندرو میافتاد و انعطاف اصلاح نظرش را نداشت تا زمانی که کار از کار میگذشت.
رفتار پدرسالارانه یکی دیگر از ویژگیهای هنری فورد بود؛ او خود را خیرخواه کارگرانش میدانست و میخواست در همه جنبههای زندگی آنها دخالت مثبت کند. این حس مسئولیت اگرچه از نیتی نیک سرچشمه میگرفت (چون فورد حقیقتاً رفاه و پیشرفت کارگران را میخواست)، اما در عمل رنگ کنترلگری به خود گرفت و موجب رنجش بسیاری شد. ایجاد بخش اجتماعی و تجسس در زندگی خصوصی کارکنان نمونهای از همین رویه بود که بعدها فورد مجبور به عقبنشینی از آن شد. تضاد جالب اینکه فورد با پسر خودش ادسل هم تا حدی چنین رفتاری داشت؛ با اینکه ادسل رئیس شرکت بود، هنری مرتب در کار او دخالت میکرد و تصمیماتش را نقض مینمود. شاید فورد خود را داناتر از همه میپنداشت و نگران بود دیگران شرکت عزیزش را به بیراهه ببرند.
هنری فورد در زندگی شخصی، فردی خانوادهدوست و صرفهجو بود. او تا پایان عمر به همسرش کلارا وفادار ماند و وقتهایی را به گردشهای ساده خانوادگی، مسافرت با خودرو و اردو زدن در طبیعت اختصاص میداد. فورد با دوستان همعصر خود مانند توماس ادیسون و هاروی فایرستون (صنعتگر لاستیک) و جان باروز (طبیعتشناس) گروهی به نام «آوارگان» تشکیل داده بود و هر ساله چند سفر تفریحی کمپینگ در جنگلهای آمریکا میرفتند. گفته شده در این اردوها، فورد لحظاتی از هیاهوی صنعت فاصله میگرفت و چون کودکی کنجکاو از ادیسون درسهایی درباره علوم طبیعی میآموخت. عشق به طبیعت و حیات روستایی در او زنده بود؛ او در املاکش یک مزرعه نمونه احداث کرده بود و به پرورش دام و زراعت آزمایشی میپرداخت تا ارزش کار کشاورزان را نیز ارج نهاده باشد.
از نظر دیگران، فورد شخصیتی کاریزماتیک و الهامبخش داشت. کارگران عادی او را قهرمان خود میدانستند که از طبقه آنها برخاسته و به اوج رسیده است. بسیاری از کارکنان کارخانه روژ نقل کردهاند که وقتی هنری فورد گاه بیخبر وارد سالن تولید میشد، کارگران با افتخار و هیجان ابزارشان را نشانش میدادند و او با چند جمله ساده آنان را تشویق میکرد. این در حالی بود که مثلاً رقیبش آلفرد اسلون (رئیس جنرالموتورز) مدیری خشک و اداری بود که چنین رابطه عاطفی با نیروی کار نداشت. فورد همچنین سخاوت خاص خود را داشت؛ در سالهای دشوار رکود بزرگ، او به توزیع غذا و سوپ رایگان میان بیکاران دیترویت کمک مالی میکرد و برای بهبود وضعیت جامعه طرحهایی مانند پروژهٔ «دهکدههای صنعتی» را مطرح نمود که طی آن میخواست کارخانجات کوچک در دل مناطق روستایی ایجاد کند تا از بیکاری جلوگیری شود (البته این ایده چندان موفق نشد). از سوی دیگر، تندی و عصبانیت فورد نیز گاهی بروز میکرد. مخصوصاً پس از مرگ ادسل، او بسیار بدخلق شده بود و بنا به گزارشها گاهی کارکنان را بدون مقدمه اخراج میکرد یا تصمیمات آنی میگرفت که اطرافیان باید اصلاحش میکردند.
در مجموع، هنری فورد شخصیتی استثنایی و پیچیده بود. نبوغ مهندسی، پشتکار خارقالعاده و جسارت وی، او را به قهرمان صنعتی آمریکا بدل ساخت؛ از سوی دیگر ضعفهایی چون عدم تساهل در برابر مخالف، عقاید تعصبآمیز و میل به کنترل افراطی نیز لکههایی در زندگینامه او باقی گذاشت. اما هیچیک از این کاستیها نمیتواند دستاوردهای عظیم او را کمرنگ کند. فورد بیتردید شیوه تولید و مدیریت در قرن بیستم را متحول کرد و بسیاری از مدیران پس از او از روشها و اشتباهاتش درس آموختند. او نشان داد که چگونه یک ایده ساده ساخت خودرویی برای مردم معمولی با رهبری الهامبخش و سازماندهی کارآمد میتواند اقتصادی را متحول کند و حتی فرهنگ یک ملت را دستخوش تغییر نماید.
میراث هنری فورد را میتوان در چند حوزه خلاصه کرد: در صنعت خودرو، او پایهگذار تولید انبوه مدرن بود و شرکت فورد همچنان یکی از غولهای خودروسازی جهان است. در حوزه کار و کارگری، تصمیم او برای افزایش دستمزد و کاستن ساعت کار، سرآغاز عصر جدیدی در روابط کارگر و کارفرما شد. در اجتماع، او به طبقه متوسط قدرت خرید داد و به شکوفایی «رویای آمریکایی» کمک کرد رویایی که در آن هر خانوادهای میتوانست خانه و خودروی شخصی داشته باشد. البته برخی دیدگاههای او (مثل یهودستیزی) بعدها مورد نکوهش قرار گرفت و خانواده فورد و بنیاد فورد کوشش زیادی کردند تا آن چهره تاریک را از نام او پاک کنند. اما شاید درس بزرگ زندگی فورد این است که نوآوری فنی باید با درک انسانی همراه شود. فورد به ماشینها جان داد، اما گاهی احساسات انسانی پیرامون خود را درنیافت. با این همه، تأثیر او بر دنیای ما انکارنشدنی است. هنوز هم هر گاه سخن از خودروسازی، خط تولید یا حتی مدیریت صنعتی به میان میآید، نام هنری فورد به عنوان یک افسانه و پیشگام میدرخشد مردی که از دل یک مزرعه ساده برخاست و جهان را بر چهار چرخ متحرک کرد.
دیدگاهتان را بنویسید