به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
با سلام خدمت همه عزیزان
اوایل آشنایی ام با آقا فرهاد وقتی ایشون از قانون جذب
و کائنات برام تعریف میکرد ومی گفت که هر چی
و بخوای میتونی به زندگیت جذب کنی توی کائنات
فراوانی نعمت هست و……
من اصلا” حتی یک کلمه از حرفهای ایشون رومتوجه
نمی شدم حس میکردم یه آدمی
از یه فضای دیگه داره با من صحبت می کنه با خودم
می گفتم مگه همچین چیزی امکان داره
ذهنم اصلا” هیچ کدوم از حرفای ایشون و نمی پذیرفت درون ذهنم همیشه سر این موضوع جدال داشتم بد جوری
با خودم بحث می کردم که خودم و قانع کنم که همه
چیز و بپذیره اما ذهنم مقاومت میکرد گاهی وقتا در
برابرش به شدت عصبی می شدم مثل زمانی که از
دست یه آدم عصبی بشی و مجبور باشی خودت و
کنترل کنی وبه اعصابت مسلط باشی
هر موقع بهم می گفت من زندگیم و از زیر صفر
شروع کردم من خودم زندگیم و ساختم .
با خودم می گفتم
مگه میشه ؟ آخه چجوری؟یعنی همچین چیزی ممکنه؟
وقتی ازموفقیت هایی که بدست آورده بود برام تعریف میکرد اصلا”نمیتوستم بفهمم چی میگه اینقدر حرصم میگرفت که میخواستم وسط حرفش بپرم و بهش بگم ای بابا داری توی تهران زندگی می کنی همه امکانات در اختیارت ان،بهترین کلاسها و برجسته ترین اساتید خب معلومه که موفق میشی .
من اینجا تو این شهر کوچیک هیچ امکاناتی در اختیار ندارم چجوری موفق بشم.
اما یه ندایی درون ذهنم میگفت آروم باش به خودم
می گفتم سکوت کن،هیچی نگو،اون استاد توئه
هرچی بگه باید بگی چشم به حرفاش خوب گوش کن
وبهشون فکر کن و بعد هم بهشون عمل کن
ایشون یه تمریناتی به من میداد که انجام بدم
گاهی وقتا که داشتم اون تمرینات و انجام میدادم باز یه
انرژی منفی درونم بهم میگفت بی خیالش تو هیچ وقت
نمی تونی مثل اون موفق بشی،چون امکاناتی که در اختیار داره رو تو نداری یه چند دقیقه ای مکث می کردم
وبعد به خودم می گفتم اگه میخوای موفق بشی باید به حرفاش گوش کنی باید همه حرفاش و قبول کنی و بهش اعتماد کنی اون استاد توئه حتی اگه چیزی و به اشتباه
بهت گفت تو بهش عمل کن،بگو چشم،سکوت کن فقط هیچ
وقت شک نکن انجام بده.
یه مدت گذشت کم کم پذیرفتم،اوضاع بهتر شد درونم
آروم تر شد انگار تازه داشتم می فهمیدم ایشون چی
می گفتن که اوضاع بهم ریخت گوشیم سوخت
اون روزا خیلی ناراحت بودم از این که ارتباطم با ایشون قطع شده بود
یه چند وقت که گذشت به خودم گفتم فکر کن دیگه هیچ وقت نمی تونی باهاش ارتباط برقرار کنی اون پایه و اساس
موضوع رو بهت یاد داده خودت باید بقیه راه و بری
بگردی تا پیدا کنی
ارتباط من با ایشون از طریق تلگرام بود
حالا من هیچ مطلبی نداشتم که بخوام مرور کنم
همه اون مطالب و هم فقط یکبار از روشون خونده بودم
توی همون حال ناراحتی یه ندایی درون ذهنم بهم گفت این یه فرصت که برات پیش اومده باید بتونی خوب ازش استفاده کنی و خودت و محک بزنی تا بفهمی چقدر از درسهایی که بهت آموزش داده رو یاد گرفته ای.
سعی کردم به ذهنم فشار بیارم تا مطالبی که
بهم آموزش داده بود و یادم بیاد خیلی سخت بود
اما تلاش کردم و به خودم گفتم تو این قدرت و توانایی
و داری که بیاد بیاری
بالاخره اون نکات کلیدی و به یاد آوردم و توی ذهنم تکرارشون کردم اینقدر تکرارشون کردم که شدن ملکه ذهنم
و توی زندگیم بهشون عمل کردم.
اوایل آشنایی با این قانون خیلی عجله داشتم فکر
میکردم موفقیت یه شبه بدست میاد،میخواستم همه چیز و با هم داشته باشم
می گفتم باید عجله کنم دیر میشه اگه آروم پیش برم دیر میشه زمان از دستم می ره و به آرزوهام نمی رسم
اینقدر عجول بودم که گاهی وقتا چندتا کارو با هم
انجام میدادم فکر میکردم اینجوری میتونم زمان و
بخرم اما همه چیز خراب می شد هیچ کدوم از کارایی
که انجام میدادم درست از آب در نمیومد مجبور میشدم دوبرابر قبل وقت صرف کنم تا دوباره از اول اون کارا رو
انجام بدم و این وضع به شدت عصبیم می کرد
حالا باید کلی وقت صرف میکردم تا بتونم این عصبانیت و از خودم دور کنم و حالم و خوب کنم.
یه تایمی که گذشت فهمیدم عجله کردن نه تنها باعث رسیدن به آرزوهام نمیشه بلکه هر روز من و از آرزوهام دورتر می کنه.
به قول استاد و دوست بزرگوارم جناب کوکاییان عزیز وقتی میتونی خواسته هات و جذب کنی که ذهنت درآرامش باشه همه چیز در سکوت و آرامش اتفاق می افتد.
الان خیلی آرامش دارم ،به قول استاد دارم از زندگیم لذت میبرم.
همیشه فکر میکردم داشتن حال خوب ،شاد بودن،لذت بردن از زندگی در تمام مدت یه رویاست هیچ وقت نمیتونم بدستش بیارم
الان خدا رو شکر هم حالم خیلی خوبه،هم شادم و هم در تمام لحظات زندگیم دارم از زندگیم لذت میبرم
همه اینها رو مدیون لطف و زحمات بی دریغ استاد
و دوست عزیزم جناب کوکائیان هستم که همیشه
آموخته هایش را بی هیچ منتی در اختیار من گذاشتن.
با سلام خدمت همه عزیزان
اوایل آشنایی ام با آقا فرهاد وقتی ایشون از قانون جذب
و کائنات برام تعریف میکرد ومی گفت که هر چی
و بخوای میتونی به زندگیت جذب کنی توی کائنات
فراوانی نعمت هست و……
من اصلا” حتی یک کلمه از حرفهای ایشون رومتوجه
نمی شدم حس میکردم یه آدمی
از یه فضای دیگه داره با من صحبت می کنه با خودم
می گفتم مگه همچین چیزی امکان داره
ذهنم اصلا” هیچ کدوم از حرفای ایشون و نمی پذیرفت درون ذهنم همیشه سر این موضوع جدال داشتم بد جوری
با خودم بحث می کردم که خودم و قانع کنم که همه
چیز و بپذیره اما ذهنم مقاومت میکرد گاهی وقتا در
برابرش به شدت عصبی می شدم مثل زمانی که از
دست یه آدم عصبی بشی و مجبور باشی خودت و
کنترل کنی وبه اعصابت مسلط باشی
هر موقع بهم می گفت من زندگیم و از زیر صفر
شروع کردم من خودم زندگیم و ساختم .
با خودم می گفتم
مگه میشه ؟ آخه چجوری؟یعنی همچین چیزی ممکنه؟
وقتی ازموفقیت هایی که بدست آورده بود برام تعریف میکرد اصلا”نمیتوستم بفهمم چی میگه اینقدر حرصم میگرفت که میخواستم وسط حرفش بپرم و بهش بگم ای بابا داری توی تهران زندگی می کنی همه امکانات در اختیارت ان،بهترین کلاسها و برجسته ترین اساتید خب معلومه که موفق میشی .
من اینجا تو این شهر کوچیک هیچ امکاناتی در اختیار ندارم چجوری موفق بشم.
اما یه ندایی درون ذهنم میگفت آروم باش به خودم
می گفتم سکوت کن،هیچی نگو،اون استاد توئه
هرچی بگه باید بگی چشم به حرفاش خوب گوش کن
وبهشون فکر کن و بعد هم بهشون عمل کن
ایشون یه تمریناتی به من میداد که انجام بدم
گاهی وقتا که داشتم اون تمرینات و انجام میدادم باز یه
انرژی منفی درونم بهم میگفت بی خیالش تو هیچ وقت
نمی تونی مثل اون موفق بشی،چون امکاناتی که در اختیار داره رو تو نداری یه چند دقیقه ای مکث می کردم
وبعد به خودم می گفتم اگه میخوای موفق بشی باید به حرفاش گوش کنی باید همه حرفاش و قبول کنی و بهش اعتماد کنی اون استاد توئه حتی اگه چیزی و به اشتباه
بهت گفت تو بهش عمل کن،بگو چشم،سکوت کن فقط هیچ
وقت شک نکن انجام بده.
یه مدت گذشت کم کم پذیرفتم،اوضاع بهتر شد درونم
آروم تر شد انگار تازه داشتم می فهمیدم ایشون چی
می گفتن که اوضاع بهم ریخت گوشیم سوخت
اون روزا خیلی ناراحت بودم از این که ارتباطم با ایشون قطع شده بود
یه چند وقت که گذشت به خودم گفتم فکر کن دیگه هیچ وقت نمی تونی باهاش ارتباط برقرار کنی اون پایه و اساس
موضوع رو بهت یاد داده خودت باید بقیه راه و بری
بگردی تا پیدا کنی
ارتباط من با ایشون از طریق تلگرام بود
حالا من هیچ مطلبی نداشتم که بخوام مرور کنم
همه اون مطالب و هم فقط یکبار از روشون خونده بودم
توی همون حال ناراحتی یه ندایی درون ذهنم بهم گفت این یه فرصت که برات پیش اومده باید بتونی خوب ازش استفاده کنی و خودت و محک بزنی تا بفهمی چقدر از درسهایی که بهت آموزش داده رو یاد گرفته ای.
سعی کردم به ذهنم فشار بیارم تا مطالبی که
بهم آموزش داده بود و یادم بیاد خیلی سخت بود
اما تلاش کردم و به خودم گفتم تو این قدرت و توانایی
و داری که بیاد بیاری
بالاخره اون نکات کلیدی و به یاد آوردم و توی ذهنم تکرارشون کردم اینقدر تکرارشون کردم که شدن ملکه ذهنم
و توی زندگیم بهشون عمل کردم.
اوایل آشنایی با این قانون خیلی عجله داشتم فکر
میکردم موفقیت یه شبه بدست میاد،میخواستم همه چیز و با هم داشته باشم
می گفتم باید عجله کنم دیر میشه اگه آروم پیش برم دیر میشه زمان از دستم می ره و به آرزوهام نمی رسم
اینقدر عجول بودم که گاهی وقتا چندتا کارو با هم
انجام میدادم فکر میکردم اینجوری میتونم زمان و
بخرم اما همه چیز خراب می شد هیچ کدوم از کارایی
که انجام میدادم درست از آب در نمیومد مجبور میشدم دوبرابر قبل وقت صرف کنم تا دوباره از اول اون کارا رو
انجام بدم و این وضع به شدت عصبیم می کرد
حالا باید کلی وقت صرف میکردم تا بتونم این عصبانیت و از خودم دور کنم و حالم و خوب کنم.
یه تایمی که گذشت فهمیدم عجله کردن نه تنها باعث رسیدن به آرزوهام نمیشه بلکه هر روز من و از آرزوهام دورتر می کنه.
به قول استاد و دوست بزرگوارم جناب کوکاییان عزیز وقتی میتونی خواسته هات و جذب کنی که ذهنت درآرامش باشه همه چیز در سکوت و آرامش اتفاق می افتد.
الان خیلی آرامش دارم ،به قول استاد دارم از زندگیم لذت میبرم.
همیشه فکر میکردم داشتن حال خوب ،شاد بودن،لذت بردن از زندگی در تمام مدت یه رویاست هیچ وقت نمیتونم بدستش بیارم
الان خدا رو شکر هم حالم خیلی خوبه،هم شادم و هم در تمام لحظات زندگیم دارم از زندگیم لذت میبرم
همه اینها رو مدیون لطف و زحمات بی دریغ استاد
و دوست عزیزم جناب کوکائیان هستم که همیشه
آموخته هایش را بی هیچ منتی در اختیار من گذاشتن.