تحلیل فیلم رستگاری در شاوشنگ از دیدگاه قانون جذب
فیلم رستگاری در شاوشنگ (Shawshank Redemption)، نمایش دو دیدگاه و دو نوع برنامه ریزی ذهنی است. نمایشی از تفاوت برنامه ریزی ذهنی شخصیت های موفق در مقابل برنامه ریزی ذهنی افراد نا موفق است. تقابل این دو برنامه ریزی ذهنی در محیط یک زندان مخوف و با موضوع آزادی به تصویر کشیده می شود.
قرار گرفتن این دو دیدگاه در مقابل یکدیگر و بررسی رفتارها و کنش های هر گروه، قابل تعمیم به موضوعات دیگر در جامعه است. نتیجه این تقابل، پاسخ روشنی است به این سوال: چرا تنها افراد خاصی به موفقیت می رسند؟
فیلم با صحنه ای از یک مرد در یک اتومبیل کلاسیک آغاز می شود. او در حال بازی کردن با یک اسلحه است. صحنه بعدی، او در دادگاه و در حال متهم شدن به قتل همسرش است.
فیلم به گونه ای پیش می رود که تا اواسط فیلم، گناهکار بودن یا بی گناهی این بانکدار جوان در پرده ای از ابهام قرار دارد. اما او بی گناه است و همسرش به دست یک قاتل حرفه ای کشته شده و صحنه سازی او سبب می شود که همسرش به عنوان قاتل در دادگاه محکوم به حبس ابد شود.
از همان ابتدا اندی متوجه این موضوع شد که متقاعد کردن قاضی و دادگاه غیر ممکن است. حکم حبس ابد حتمی است! اما این آن چیزی نبود که اندی میخواست. آنچه در ذهن اندی میگذشت، یک زندگی بسیار باشکوه و لذت بخش بود. در یکی از صحنه های فیلم اندی هنگامی که با دوست خود “رد” صحبت می کرد، گفت که قصد دارم پس از خارج شدن از اینجا در منطقه ای به نام سیواتانهو نزدیک به مکزیک، کنار اقیانوس آرام، در یه جای گرم و دلنشین زندگی کنم. یک هتل کوچک کنار ساحل بسازم. یک قایق دست دوم بخرم و آن را تعمیر کنم. با آن قایق مهمانهایم را برای ماهیگیری و گردش به اقیانوس ببرم.
تصویر سازی اندی در این بخش از فیلم یک کلاس قانون جذب تمام عیار است. شور و شعفی که هنگام تصویر سازی در چهره اندی نمایان بود، به طرز شگفت انگیزی از قاب تلویزیون میگذرد و به مخاطب منتقل می شود.
اندی در رؤیای فرار از زندان و رسیدن به آرزوهایش به سر می برد در حالی که تمامی زندانیان، علی الخصوص دوستان اندی، این موضوع را پذیرفته اند که رهایی از زندان غیر ممکن است. زندان جزئی از وجود آنها شده و حتی آزادی برای برخی از زندانیان قدیمی مانند پیرمردی به نام بروکس که پنجاه سال از سن خود را در زندان بوده، دردناک و رنج آور است.
تقابل این دو برنامه ریزیِ ذهنیِ متضاد، از ابتدای فیلم کم و بیش به چشم می خورد. مثلا در جایی اندی به دوست سیاه پوست خود رد می گوید: «یادت باشه رد، امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیز هاست و چیز های خوب هیچ وقت نمی میرند»
یا درست قبل از اینکه اندی رؤیای زندگی در مکزیک را بیان کند از رد می پرسد: آیا تو امید داری روزی از اینجا فرار کنی؟
رد: بیخیال! شاید زمانی که موهامم مثل دندونام سفید بشه و بالاخونه امو بدم اجاره بذارن ازینجا برم!
اما اوج این تضاد فکری زمانیست که اندی از زندان فرار می کند. وقتی پرده از نقشه ای که اندی طی سالیان طولانی حبس در زندان دنبال میکرده برداشته می شود، در کنار بی انگیزگی و ناامیدی سایر زندانیان به شدت خودنمایی می کند.
او در مدت ده سال حبس هر روز با یک چکش کوچک دیوار سهمگین زندان را خرد کرده است. او حتی در طول مدت حبس نیز به موفقیت های زیادی دست یافته بود. مثلا پس از مدتی او را به کتابخانه زندان منتقل کردند تا در آنجا خدمت کند. همچنین او توانست اعتماد رئیس زندان را به عنوان یک فرد تحصیل کرده و قابل اطمینان جلب کند و یک رابطه کاری نزدیک و سرشار از اعتماد با رئیس زندان برقرار کند. این رابطه سبب شد از مزایا و آزادی های بسیاری برخوردار شود. اما هیچکدام از این موارد نیز برای او قانع کننده و جذاب نبودند و او جز فرار و آزادی کامل به چیز دیگری نمی اندیشید.
بروکس پیرمرد کتابدار زندان پس از پنجاه سال حبس از زندان آزاد شد اما به قول رد، این دیوارها اولش آزاردهنده هستند. بعد از مدتی به اونها عادت می کنی و جزئی از وجودت می شن. اما وقتی از یه حدی بیشتر باهاشون زندگی کنی، دیگه نمیتونی بدون اونها به زندگیت ادامه بدی. بروکس پس از آزادی از زندان، با وجود داشتن یک شغل و محلی برای یک زندگی ساده، نتوانست دوام بیاورد و خودکشی کرد.
حتی رد نیز پس از آزادی قصد داشت همین کار را تکرار کند اما قولی که در زندان به اندی داده بود باعث شد تا این کار را به تعویق بیندازد.
در واقع در زندگی معمولی نیز بسیاری از افراد شکست خورده کسانی بوده اند که رویاهای بزرگ در سر داشتند. زندگی دور از رؤیاها برای آنها هم دردناک و رنج آور بوده اما آنقدر با آنها کنار آمده اند و برای تغییر شرایط تلاش نکرده اند که به انها عادت کرده اند. با انها خو گرفته اند و حتی جدایی از آن شرایط برایشان سخت و رنج آور است.
اندی لحظه ای با شرایط ناخواسته کنار نیامد. از هیچ تلاشی برای تغییر شرایط کوتاهی نکرد. حتی در آخرین شب برای خروج از زندان، 500 متر را در فاضلاب سینه خیز طی کرد. پس از خروج از فاضلاب و لحظه ی آزادی، باران شدیدی در حال باریدن بود. دستان گشوده اندی رو به آسمان، در زیر باران و شعف و خوشحالی از آزادی، صحنه باشکوهی را خلق می کند.
نتیجه گیری
فیلم رستگاری در شاوشنگ داستان زندگی تمام انسان ها را روایت می کند. همه انسان ها بدون استثنا آرزوهای بزرگی دارند. اما تنها افرادی به موفقیت می رسند که مدام رؤیای رسیدن به آرزوهایشان را در ذهن زنده نگه می دارند. به گونه ای که هر لحظه از زندگیشان بدون آن رؤیاها سخت و ناگوار است. این سختی ها انگیزه ی لازم برای حرکت به سوی شرایط ایده آل را به آنها می دهد.
همه ما کم و بیش موفقیت و شکست را در جنبه های مختلف زندگی تجربه کرده ایم. کجای زندگیتان مانند اندی رفتار کرده اید و چه مواقعی مانند زندانیان ناامید و تا ابد شکست خورده بوده اید؟
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتون جامع ست جناب کوکائیان.
بنظرم تعاریفتون معنای مضاعف و خاصتری رو برای دیدن فیلم به مخاطب منتقل میکنه.
خیلی خوبه که تحلیل های اینچنینی روی فیلمهای متفاوت بیشتر انجام شه.
امیدوارم همچنان موفق باشید.
ممنون ازتون.
به نظرم بهترین فیلمی هست که تا به حال دیدم.خیلی نکات ظریفی داره و هر جمله اش یه حرفی داره.